ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

روز بیست و چهارم

سلام نازنین مامان.. الان تو اتاق خودت خوابیدی باید برم بیارمت پیش خودم تا با خیال راحت برات بنویسم: ..................................................................................................................................... بعد از اون همه بیقراری کردن و گریه کردن این خواب خیلی بهت میچسبه خیلی خیلی ناز خوابیدی قربون ناز و اداهات.. این عکس رو همین الان ازت گرفتم( تو اتاق خودت) دیشب عمه بابایی خونه مون بود ما هم زنگ زدیم آقاجون و مامانجون هم اومدند . تو خیلی بیتابی میکردی منم خیالم راحت بود که عمه پیشمونه و حسابی بلده که باید چیکار کنیم خلاصه عمه هم شروع کرد به درست کردن جوشونده و ... بهد با آب نبات کمرتو ماساژ داد و گفت ب...
23 مهر 1391

روز پانزدهم

سلام ناز گل خانوم: امروز جمعه ست و در واقع سومین جمعه حضور تو توی این دنیا... الان خیلی ناز و قشنگ کنارم خوابیدی... بابایی هم رفته سر زمینی که قراره خودشون بسازن و امروز یه جورایی قراره استارت کار رو بزنن امیدوارم پا قدم تو نوگل خوشبوی مامان انقدر تو زندگی مون برکت داشته باشه که خاطره شروع این ساخت و ساز برای بابایی و شرکاش خیلی زیبا تو ذهنشون بمونه. با امروز چهارمین روزیه که با هم تنهایم و این تنهایی خیلی داره منو اذیت میکنه چون وقتی گریه یا بیتابی میکنی ضعف جسمی بهم اجازه نمیده محبت مادرانه م رو در موردت اعمال کنم و بد تر کلافه میشم. دیروز از ظهر هر باری که شیر خوردی بعدش خوابیدی و نشد که باد گلوت رو خالی کنم شبم موقع خواب خیلی ش...
14 مهر 1391

و تو بدنیا آمدی عزیزترینم

سلام نازنینم بالاخره فرصتی پیش اومد که برات بنویسم الان که اینجا نشستم خونه مون مهمون داریم امشب ششمین شب بدنیا آمدن توئه و همه پیشمونن بجز... الان مامانی و مامانجون دارن رو بند نافت از این کارای قدیمیا میکنن ( خمیر با روغن حیوانی و آرد). فعلا میرم به مهمونا برسم بعد میام خوشکلم  
3 مهر 1391
1